https://sevinkala.ir صلي الله عليك يا صاحب الزمان ادركنا نمايشنامه يک انتظار خسته
دنیا دانلود
دنیا دانلود

صلي الله عليك يا صاحب الزمان ادركنا

نمايشنامه يک انتظار خسته

 

 

بازيگر

متن

نور

صدا (افكت)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دكور :

 

صحنه خياباني است كثيف و افراد مختلف با قيافه هاي متفاوت به سرعت در حال عبور و مرور هستند كه نور هم با رنگ هاي گوناگون با سرعت كم و زياد ميشود . دكور ، نقاشي روي بومي سياه است كه حالت ابر شهرهاي كثيف را نشان مي دهد با برج هاي بلند و هواي آلوده و سياه . اين صحنه همه حركت است و شعري از پشت سن خوانده مي شود . متناسب با شعر ، افراد حركات خاصي را اجرا مي كنند . اسم خيابان گوشه دست راست نصب شده است : (وليعصر) كه كثيف است و يك پيچش افتاده و تقريبا آويزان . شعر :

 

اين روزا آدما ديگه ، تو قلب هم جا ندارن          مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن

(افراد سريع و با اخم و سر پايين رد مي شوند و يكي به ديگري تنه مي زند و دست به يقه مي شوند .)

 

اين روزا چشماي همه ، غرق نياز و شبنمه                 رو گونه هر آدمي يه قطره بارون غمه

(عده اي هم منتظر هستند و به ساعت هايشان نگاه مي كنند . عده اي هم مي دوند)

 

اين روزا درد آدما ، فقط غم بي كسيه                  زندگيشون حاصلي از حسرت و دلواپسيه

(همه سرها پايين است ، كسي به كسي نگاه نمي كند ، همه تنها هستند . كسي يا چيزي را گم كرده اند)

 

اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه                 قلباي مثل درياشون پر از خراش و تركه

(چند محصل كيف به دست وارد مي شوند . همه سرها پايين ، با هم حرف نمي زنند ، لباس هايشان نامرتب است و گوشه اي از لباسشان از شلوار بيرون است . يكي از آنها پايش پيچ مي خورد و به زمين مي افتد ، دست دراز مي كند اما كسي كمكش نمي كند ، دست به محل درد مي كشد . )

 

اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن        يه وقتا توي زندگي همديگرو جا مي ذارن

(دوستانش از كنارش رد مي شوند و به او محل نمي گذارند . او هم مي خواهد بلند شود كه كسي با پا زير دستش مي زند و دوباره زمين مي خورد . عاقبت بلند شده و لنگ لنگان مي رود . كوري وارد مي شود و كمك مي خواهد ، اما كسي به او كمك نمي كند)

 

جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگينه                    فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه

(كور راه را اشتباه مي رود و از سن پايين مي افتد . همه افراد يك لحظه مي ايستند بعد ادامه مي دهند. )

 

اين روزا هيچ مسافري برنمي گرده به خونه        چشماي  خسته تا ابد به درب بسته مي مونه

(پسري با فردي مي آيد كه آن فرد خيلي دست بر سر و گوش پسر مي كشد و دورش مي چرخد ، پسر محلش نمي گذارد . عبور و مرور كم مي شود تا اين كه كسي ديگر نمي آيد . فرد خيلي تقلا مي كند و دور و بر پسر راه مي رود تا اينكه پسرمي ايستد و دستش را روي قلبش مي گذارد و به فرد مي دهد . فرد تا آن را مي گيرد ، قايمش كرده ، حالت كسي كه چيز گران قيمتي را به دست آورده باشد . سرش را به اين طرف و آن طرف مي چرخاند كه مطمئن شود كسي او را نديده و در مي رود . پسر كه منتظر شده بر مي گردد و او را نمي بيند . سرش را اين طرف و آن طرف مي چرخاند ، دنبال فرد مي گردد . بعد ار مدتي نا اميد دستش را روي قلبش گذارده ، چشمهايش را مي بندد ، سپس نبضش را مي گيرد . سرش را كمي تكان مي دهد ، دو قدم مي رود و بعد روي سن مي افتد . عبور و مرور زياد افراد . هيچ كس او را بلند نمي كند . )

اين روزا كار آدما فكراي پاك رو بردنه                     بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه

اسم گلا رو اين روزا هرگز كسي نمي دونه             اما تو تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه

اين روزا آدما كمن پشت نقاب پنجره                     كمتر مي بيني كسي رو كه تا ابد منتظره

 

(پرده بسته مي شود . فرد ديگري از پشت سن مي خواند :)

 

اي انتظار خسته گل هاي رازقي                                تو يادگار ميخك و ياس و شقايقي

نظر شما را به نمايش «يك انتظار خسته» جلب مي نماييم .

 

پرده باز می شود . دو ميز در دو طرف سن است و دو نفر پشتش نشسته اند و مشغول نوشتننند . در کنار آنها چهار نفر با لباس بلند سفيد و فانوس به دست ايستاده اند . 

 

1-امروز رو ديگه می خوام با تو صحبت کنم ... با خود خودت ... ديگه از بس حرفامو پيش اين و اون گفتم و کسی گوش نکرد خسته شدم ...

2- حرفای تکراری و هميشگی ديگه بسه ... دلم می خواد يه حرف تازه بگم ... يه حرف تازه بشنوم ...

1- دلم می خواد يه حرفی بزنم که راست باشه ... حرف دل خودم باشه ... کسی يآدم نداده باشه ... از دل خودم بر اومده باشه ... نه بيشتر ...

2- و نه کمتر ...

خطيب 1 : سخنانی که شايسته تو باشند به سختی حاصل می گردند ...

خطيب 2 : کلماتی که تو را وصف کنند دير به خاطر می آيند ...

خطيب 3 : پرنده ناتوان کلام را يارای آن نيست که بر کوه عظمت تو صعود کند ...

خطيب 4 : و ماهی کوچک فکر توان آن را ندارد که د ر بحر معرفت تو تعمق کند ... 

1-نه ... اين کلما نخيلی قلمبه سلمبه ان ... دلم می خواست کلماتی بودند که تو ر وصف می کردند ... دلم می خواست جملاتی پيدا می شدند که می شدش گفت د رمورد تو هستند ... دلم می خواست می اومدی کنار من می نشسشتی تا من باهات درددل کنم

2- اگه می اومدی ... چی می شد ... از مشکلاتم برات می گفتم ... از غصه هام ... از شاديام ... از خاطراتم ... از شعرايی که برات سرودم و دوست داشتم خودت برام تصحيحش کنی ...

1- از نوشته هام ... از متن مجری بگير تا مقاله و دکلمه ... راستی اگه بيای اينا رو می خونی ؟ 

2- اما بازم همش من شد که ... پس تو چی ؟

1- اگه بيای ... دوست داری من هم بشينم پای درد دلت ؟ ... آره ؟ ...

2- دوس داری من هم به خاطراتت گوش بدم ؟

1- می خوای من هم بشنوم تو اين مدت طولانی چی کشيدی ؟ ...

2- اما نه ... فکر نمی کنم ... بتونم همشو بشنوم ...

1- آخه ... می دونی ... باعث مشکلات من تو نبودی و نيستی ...

2- اما باعث مشکلات تو ... منم ...

1- فکر کنم تو خاطراتت خيلی از من اسم ببری ... نه ؟

2-  اره ... فکر کنم اسم من و خيليای ديگه تو دفتر خاطراتت خيلی تکرار شده ...

1- می دونم ... بس که هی نوشتی اينا شيعيان منن ... خدا خوب می شن ...

2- اما خوب نشديم ... با اين که به حون خودم می خواستيما ... من ... خودم خيلی می خواستم خوب باشم ... اما ...

1- بگذريم ...

خطيب 1 – اگر بيايی هرم درونمان را به نسيم نگاهی فرو خواهی نشاند . اگر بيايی زخم هايمان به کلامی التيام خواهد يافت ...

خطيب 2-  زخم های پهلو های شکسته ... زخم های کودکان به ناحق کشته ... زخم فرق های شکافته و گلوهای دريده ... و بدن های خونين ... همه زخم های شيعه ... همه جراحت های تاريخ ...

1-می بينی آقا جون ؟ همش هم از خودمونو مشکلاتمون نمی گيم ...

2- راس می گم ... مثلا همين عباراتی که گفتم ... ما برا کی تو سر و سينه خودمون می زنيم ؟ برا کی لباس سياه می پوشيم ؟ برا کی به هم تبريک می گيم و جشن می گيريم؟

1-غير از اينه که يه جوری دست و  پا شکسته می خوايم بگيم آقا جون ... به خدا ... هم خودتو دوس داريم ... هم پدراتو ... هم به جون ناقابل خودم مادرتو ...

 2- آقا جون بيا و اين خونه تاريک دل ما رو روشن کن ... ببين ... همه جا رو برای اومدنت چراغونی کردن ... ببين همه منتظر اومدنتن ...

خطيب 3 – همه منتظر امدن تو هستند ... همه برای آمدنت لحظه شماری می کنند ... شيعيان از يکديگر می پرسند پس چه شد ؟ ادامه امر امامت به دست چه کسی خواهد بود ؟فرزند امام حسن چه وقت متولد خواهد شد ؟ مهدی کی خواهد آمد ؟

خطيب 4 – خانه به خانه و کوچه به کوچه , در همه شهر سامرا انتظار موج می زند . انتظار تولد يک موعود که همه می دانند خواهد آمد و هيچ کس نمی داند که چه وقت .

خطيب 2 – اما انتظار ادامه می يابد و به طول می انجامد ... تا آنجا که بعضی از آمدن مهدی ... از تولدش ... و از وجودش نااميد می شوند ... و بعضی د رآن شک می کنند ...

خطيب 1 : مژده ... مژده ... مهدی امد ... هموست که جهان را از عدل و داد پر خواهد کرد . ( از ميان جمعيت 2 سفيد پوش با منقلی از گياهان خوش بو می آيند و 2 نفر ديگر گل بر سر افراد می ريزند .) 

خطيب 2 – و تو می آيی . می آيی تا وعده خدا تحقق يابد . می آيی تا دل های همه دوستانت روشن و شاد گردد .

خطيب 3 – و از آن روزی که آمدی ... و متولد شدی ... همه در انتظار آمدنت هستند ... در انتظار ظهورت هستند ... تو زاده انتظاری ... تو ... همزاد انتظاری ...

1-ديروز که از مدرسه بر می گشتم توب راه 2 فر با هم دعوا می کردن . يکی به او يکی گفت به جون بابام می کشمت . اون يکی هم جواب داد به امام زمان گردنتو می شکنم ...

2- با مزه امروز که از مدرسه می اومدم از يه خيابونی رد شدم . مردمی رو ديدم همه منتظر وايساده بودن ... بعضياشون يک دقيقه ... بعضياشون يک ساعت ... بالاخره کمتر و بيشتر ... همشون منتظر بودن ... هی داد می زدن و به ماشينايی که از جلوشون رد می شدن می گفتن ولی عصر ... ولی عصر ... ولی هيچ کدومشون شمشير و سپر نداشتن ... 

1- همشون لباس های معمولی پوشيده بودن ... نه زره داشتن و نه آماده جنگ بودن ... لباس بعضيهاشون خيلی خنده دار بود ... راستی مگه ولی عصر اسم يه خيابونه ؟

2- بعضيا خيال می کنن ولی عصر اسم يه خيابونه ...

خطيب 1 – بعضی ها تو را نمی شناسند چون نامت را نمی دانند ...

خطيب 2 -  بعضی تو را نمی شناسند چون نمی دانند کجا هستی ...

خطيب 3- بعضی تو را نمی شناسند چون خود را نمی شناسند ...

خطيب 4 – اما بيشتر مردم تو را نمی شناسند ... چون تو را نمی شناسند ...   

1-کاش می شد يه نامه ای بنويسم ...

2- نامه ؟

1- آره ديگه ... مثل همه مردم که برای عزيزاشون نامه می نويسن ...

2- مگه بلدی قشنگ نامه بنويسی ؟

1- خودم که نه ... اما از روی کتاب درسيام می بينم ... تازه نامه های بابا به عمو هم هست ديگه ...

2- آره ... خوب بعد ؟

1- هيچی ديگه ... چرا اينقد رسوال می کنی ؟ عنوانشو عوض می کنم : ( شروع به نوشتن می کند )

مولا جان سلام ... اميدوارم حال شما خوب باشد ... و در کمال صحت و عافيت به سر بريد ... اگر ا زحال ما بپرسيد به حمدالله خوب و سلامتيم ... روزگار می گذرد . روزها شب می شود و بچه ها کم کم بزرگ شده اند و دست بوس هستند . نانی به دست می آيد و می خوريم . روزی مستدام است و ايام به کام و ملالی نيست ...

2- جز دوری شما

1- اينو يادم رفت بنويسم

2- خيلی چيزای ديگه هم يادت رفته ...

1- مثلا ؟

2- بنويس که دعا گوی شما هستيم ... و منتظر ديدارتان ... آرزو داريم که چشممان به جمال شما روشن شود . بنويس زبانمان هميشه ذاکر شماست و پاک و مطهر است ... البته ... با چند دروغ و غيبت و تهمت ناقابل که می گوييم و می کنيم و می زنيم از درجه پاکيش کم نمی شود ... بنويس قلبمان که ديگر عجيب است ... اصلا خانه شماست ...سرشار از محبت شماست ... فقط يه ذره ... همچين بفهمی نفهمی کينه و حسد برادران مومن هم د رآن اجاره نشين است ... اينکه مطلب مهمی نيست ... کينه نمک زندگی است ... ( 1 آرام آرام روی زمين می افتد ) می نويسی ؟ چرا معطلی ؟ بنويس ما برای جنگيدن در رکاب شما آماده ايم . برای همين شمشيرهاي ايمانمان , البته اگر داشته باشيم , سالهاست که زنگ زده و پوسيده است ... برای همين سپرهای نقوا را در صندوق خانه های عافيت زير گرد و غبار روزمرگی رها کرده ايم ... خوب اگر نمی نويسی هم ننويس ... خودش نوشته می شود ... نامه ای که من و تو برای امام زمانمان می فرستيم نامه عمل ماست ... اگر من حای تو بودم ديگر نامه نمی نوشتم ... ( مردم خيابان می آيند و او را به هم نشان می دهند و بالاخره روی او پرچه ای می کشند .)  

خطيب 4 – همه آنهايی که تو را می خواهند راست نمی گويند .

خطيب  1 -همه آنهايی که راست می گويند ايمان ندارند

خطيب  2 - ... و همه آنهايی که ايمان دارند عمل نمی کنند ( دعای الهی عظم البلا خوانده می شود ) 

خطيب 3 – و از اين پس سخن عشق است هر چه هست ... ( نور سبز روی 1 می افتد . بيدار شده و جا می خورد )

1- آقا ... مولا ... بالاخره اومدی ؟ ... خوش اومدی ... چشمما روشن ... فقط چرا بی خبر ؟ می گفتين خودمونو آمده می کرديم ... آخه اين جوری که بده ... خيلی خوشحالمون کردين ... می گفتين قبل از اومدنتون ... اينجاها رو معطر می کرديم ... ( نو رکم می شود ) ببخشيد ظاهرم آماده نيس ... آخه ... بايد خودمو اماده می کردم ... آقا ... آقا ... کجا رفتين آقا ؟ ... آقا جون ؟ ...   ( پرده بسته می شود )

    

                                            والسلام علی من اتبع الهدی

 

 

پايان


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط RASOOL